ی بابای خشن هم نداریم
یه بابای خشنم نداریم
باهاش جر و بحث کنم
با پشت دست بزنه تو دهنم ،
از گوشه ی لبم خون بیاد،
منم با نوک انگشت دست بکشم رو خون و بزارم تو دهنم ... بعد مزه مزه اش کنم و توووف کنمش بیرون...یه نگاه بندازم تو چشماش
بگم: این حرکتت و نمیبخشم پدر(مثه فیلم هندی)
بعد برم یه ساک وردارم از خونه بزنم بیرون و معتاد بشم و آخرشم گوشه خیابون از گرسنگی بمیرم...
بابامم عذاب وجدان بگیره و سیگاری بشه و موهاش سفید بشه و بعداز چند وقت به فلاکت و بدبختی و اینا بیوفته و بعد چند سال دیوونه بشه و ببرنش تیمارستان ...
هیچی دیگه ...
خواستم قدرت تخیل در حد آمیتا چاخان و به رخ بکشم...!!
هی بابای گلم...اگه اونروز من و نمیزدی......
نظرات شما عزیزان:
مطالبت خيلي باحاله