دخترک ....

چون جای آقا اینجا نیست



یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.
هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.
لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود…
برای عروس بسیارمهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.
از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود…
کاش می آمد …
خیلی از کارت ها مخصوص بودند.
مثلا فلان دوست و فلان فامیل
فلان مدیر …
خود و همسرش کارتها را می بردند
و سفارش هم میکردند که حتما تشریف بیاورید
خوشحال میشویم
اگر نیایید دلخور میشوم.
دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد. همه باشند و
حسابی خوش بگذرانند.
همه چیز هم تدارک دیده بود.
آهنگ – گروههای ارکست – وبسیاری چیزها و افراد و وسایل دیگر
آنها حتما باید باشند، بدون آنها که خوش نمی گذرد.
بهترین تالار شهر را آذین بسته بودند
چند تا از دوستانشان که خوب میرقصند هم
حتما باید باشند تا مجلس گرم شود.
آخر شوخی نبود که- شب عروسی بود…
همان شبی که هزار شب نمیشود.
همان شبی که همه به هم محرمند.
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید
به تمام مردان شهر محرم میشود
این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم…
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.
اما نه یادم آمد.
این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.
همان شبی که حتی داماد هم آرایش میکند.
همه و همه آمدند
حتی دایی که مسافرت بود همه بودند …
اما …………………
اما کاش امام زمان “عج” هم حضور داشتند.
حق پدری دارد بر ما…
مگر می شود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عروس برایشان کارت دعوت نفرستاده بود،
اما آقا آمده بودند.
اما متاسفانه
به تالار که رسیدند سر در تالار نوشته بود:
(ورود امام زمان”عج” اکیدا ممنوع)
آقا دورترها ایستادند و فرمودند: دخترم عروسیت مبارک!
ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیایم ….
مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید.
(آخر امامان پدر معنوی ما هستند)
دخترم من آمدم اما …
گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت
و برای خوشبختی دختر دعا کرد….
یا صاحب الزمان شرمنده ایم …به خاطر مثلا روشنفکر بودنمان!!!

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 خرداد 1395برچسب:,ساعت 17:37 توسط nadia |

...ازخداوند پرسیدم ...

....ازخداوند پرسیدم ...

 



چرا فاحشه‌ها خوشگل‌ترن؟!

 



چرا پسرای دختر باز جذاب‌ترن؟!

 

 

 


چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال‌ترن؟!

 



چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می‌کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟!

 



چرا اونایی که خیانت می‌کنن، تهمت میزنن، غیبت می‌کنن، دروغ میگن موفق‌ترن؟!

 




چرا همیشه بدا بهترن!؟

 



خداوند پرسید: .... پیش من یا پیش مردم؟!!!

 




دیگه چیزی نگفتم...

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 خرداد 1395برچسب:,ساعت 17:35 توسط nadia |

یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره…

 

یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره…
یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره…
 
یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره...
یه روز یه ترکه

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،

فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
 

یه روز یه رشتیه

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،

برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره...
 
یه روز یه لره بود،

کریم خان زند

ساده زیست ، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز می كرد.

یه روز یه ترکه، یه رشتیه و یک لره...
 
یه روز ما همه با هم بودیم.. ،

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،

به همدیگه می خندیم،؟!!!

و اینجوری شادیم !!!!.. ؛

این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند پس با هم بخندیم نه به همدیگه.

+ نوشته شده در سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:,ساعت 16:43 توسط nadia |

بدترین جمله

+ نوشته شده در پنج شنبه 7 اسفند 1393برچسب:,ساعت 12:54 توسط nadia |

غربی ها غربی ههااا

+ نوشته شده در سه شنبه 16 دی 1393برچسب:,ساعت 12:23 توسط nadia |

سلامتی اونیکه همیشه مهربونه و هیچوقت عوض نمیشه ...

سلامتی اونیکه همیشه مهربونه و هیچوقت عوض نمیشه ...

همونی که همه باهاش خوشحالن اماکسی باهاش نمی مونه

همونی که همه فکر میکنن سخته ، سنگه

اما با هر تلنگری میشکنه...

همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما

همه ناراحتش ميكنن

همونی که تنها چیزی که داره خاطره است ...

همونی که خیلی تنهاست ...

خیلی دل شکسته است ...

+ نوشته شده در چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:,ساعت 16:17 توسط nadia |

به امید شفای سرطان پسر شهاب حسینی

 

عکس و تصویر به امید شفای سرطان پسر شهاب حسینی
+ نوشته شده در دو شنبه 17 آذر 1393برچسب:,ساعت 17:23 توسط nadia |

دل نوشته کوتاه و بسیار زیبا درباره حجاب و چادر

+ نوشته شده در دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:,ساعت 16:14 توسط nadia |

کپی کردن مطالب

برایه کپی کرده مطالب اول shiftرو بگیرید بعد کلیک راس کنید

+ نوشته شده در یک شنبه 18 خرداد 1398برچسب:,ساعت 12:21 توسط nadia |

دست دادن سخت تره یا روسری سر کردن؟اصن یه وضی!

 

دست دادن سخت تره یا روسری سر کردن؟اصن یه وضی!

+ نوشته شده در شنبه 10 خرداد 1393برچسب:,ساعت 12:6 توسط nadia |

دعای بی نظیر

 

 

این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود:

 


((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ


امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ


العامین))


ترجمه:


منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من

 

 

را برطرف کن،


بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم

روزی ده ای


پروردگار جهانیان.

 

حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در

گرفتاریش

 

گشایش پیدا می کند.  

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 21:5 توسط nadia |

ترکی هنر است

+ نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 1:51 توسط nadia |

. روز زن پیشاپیش مبارک

ن يعني عشق زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ... مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ... مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ... مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ... مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ... مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم... مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس... مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ... مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت... مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ... مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت... مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافت... مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ... مرد یعنی من،زن یعنی ما... مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست .. مرد یعنی پیمودن ، زن یعنی صبوری... مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا... مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن... مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده... مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن . مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ... مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای... مرد یعنی یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس... مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار... مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ... و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ، مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت .. و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت و همسفر راه پررمزو راز زندگی و و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ... و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم عشـق... روز زن پیشاپیش مبارک دوستان عزیز

+ نوشته شده در شنبه 30 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:47 توسط nadia |

من چادر را دوست دارم.

تو نمازخونه دانشگاه داشتم سجاده آماده می‌کردم برای نماز، همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می‌کنی که چی؟ برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود. پرسیدم: با منی؟ گفت: بله با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی‌شوی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟ خسته نمی‌شوی از رنگ همیشه سیاهش؟ تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی، چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من. خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد. گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله. گفتم: من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست. با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای… گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست. با تعجب به چهره ام نگاه کرد. پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم. گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مردها می‌گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم‌اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. همسر تو، تو را “دید”، کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی‌تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟ گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم. گفتم: غریزه، منطق نمی‌شناسند، تعهد نمی‌شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت. من چادر سر می‌کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو به هم نریزد، همسرت نسبت به تو دلسرد نشود، محبت و توجه‌اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می‌شوم، زمستان‌ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می‌شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده‌ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی‌هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان‌ها کمتر عرق بریزم، زمستان‌ها راحت‌تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام این علاقه‌ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه‌ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم. سکوت کرده بود. گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان جامعه‌ام با موهای رنگ کرده‌ی پریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم‌های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟ بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛ راست می گویی… "من چادر را دوست دارم. چادر؛

+ نوشته شده در شنبه 30 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:45 توسط nadia |

شهدا اوضاع خیلی خوبه

 

شــــهدآ اوضاع خیلی خوبه!!

  

اوضاع خیلی خوبه
پسره ۲۷ سالش بود ۶ سال بود نامزد بود یکی رو میخواست
بهش کار ندادن بابای دختره داد به یه نفر دیگه پسر دایم خودشو کشت
پدر بزرگش سالی ۲بار مکه میره ولی یه بار نیومد دست نوه اش رو بگیره.
داداشی اوضاع خیلی عالیه

دختره با نامزدش تا دم دانشگاه میره داخل دانشگاه با n نفر
دیگه هم هست

 

فقر و فحشا

داداش جونم اوضاع حرف نداره
داداش اوضاع یک یکه
مدیر عامل باشگاه به بازیکناشون هواپیما میخواد بده
داداش اوضاع از این بهتر نمیشه
پسرای سرزمینت ابروهاشونو برمیدارن مثل دخترا

آرایش

داداش اوضاع خیلی قشنگه


داداش این مرد با سنش به خاطر اینکه پیش زن و بچه اش
شرمنده نشه شبا هم کار میکنه

پیرمرد

 

داداش شما رشادت کردین ولی جومونگ شد سنبل رشادت…..

 

جوموونگ

 

داداش قویترین مرد جهان رو یه نوجوان ۱۷ ساله کشت..

روح الله داداشی

 

داداش یه مـــــــادر چندتا بچه رو نگه میداره آخ نمیگه
اما چندتا بچه یه مـــــــادر رو نگه نمیدارن..

فقر

 

داداش دختر سرزمینت تو سن کم داره کار میکنه که شما به خاطر
آسایش اینا از خودتون گذشتین

دختر بچه+کار

 

داداش سالی چند تا از این حادثه ها داریم…

بچه های مدرسه آتش

 

 

یه مرد زن و بچه اش رو تو اسید سوزوند
چشمای زنش جفتش از کاسه دراومد.

قربانی بی اخلاقی

 

داداش تو مصرف مواد مخدر اول شدیم…

مواد مخدر

 

داداش این بچه تو سرما خوابش برد میبینی شهر چقدر ساکته؟؟؟
هیچکی توجه نمیکنه….

پسر بچه فقیر

 

داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده
…<<همه چی آرومه من چقدر خوشبختم>>…
داداش به خدا خسته شدم از این شهر و هوای آلودش

 

شهــــــــدا شرمنده ایم .....

[تصویر: axeshohada.gif]

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:,ساعت 12:53 توسط nadia |

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:32 توسط nadia |

وقتی زندگی.......

+ نوشته شده در یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:37 توسط nadia |

اجازه خدا؟

+ نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت 13:51 توسط nadia |

اینم تقدیم ب دختر خانوما

اینم به افتخار دخدر خانوما :
دخترهاي خوب مثل سيب هاي روي درخت هستند...بهترين هايشان در بالاترين نقطه درخت قرار دارند!پسرها نمي خواهند به بهترين ها برسند چون مي ترسند سقوط کنند و زخمي بشوند، بنابراين به سيب هاي پوسيده روي زمين که خوب نيستند اما به دست آوردنشان آسان است اکتفا مي کنند...سيب هاي بالاي درخت فکر مي کنند مشکل از آنهاست در حالي که آنها فوق العاده اند . .... آنها فقط بايد منتظر آمدن پسري بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بيايد!!!

+ نوشته شده در جمعه 28 تير 1387برچسب:,ساعت 2:54 توسط nadia |

گاهی دلم می خواهد .....

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

+ نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 18:42 توسط nadia |

اگه از دستش عصبانیی اگه خیلی اذیتت کرده...

اگه از دستش عصبانیی اگه خیلی اذیتت کرده...اگه بارها دلتو شکسته اگه میدونی لیاقتتو نداره ولی نمیتونی فراموشش کنی و بیتفاوت باشی...برو پیشش تا میتونی بزنش و خودتو خالی کن...سرش داد بزن گریه کن...همه حرفاتو بگو...همه بدیایی که بهت کرده رو بگو نزار چیزی تو دلت بمونه...بعد که حرفات تموم شد خودتو بتکون و بیا خونه...کاری کن دیگه هیچوقت دستش بهت نرسه و حتی شنیدن صدات واسش ارزو بشه

+ نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط nadia |

شده دلت بگیره ....

 

شده دلت بگیره سرت را جایی نباشه که بگذاری ؟!
شده کسی نباشه کنارت که باهاش درد دل کنی ؟!
خدایا همیشه یار دل های تنها باش و تنهاشون نگذار
 
دلش گرفته آخی !! (عکس)

 

 

+ نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 13:7 توسط nadia |